هر فصل تجاوزت تجدید باد !

ساخت وبلاگ
 چقدر به این موضوع ایمان پیدا کرده ام که :   حاکمان می توانند با نهادن نام نیک بر روی عملی مذموم و قبیح و دامن زدن به باور مردم برای پذیرش آن امر به عنوان امری قدسی اهداف شان را پیش ببرند بدون آنکه آب از آب تکان بخورد.   هر فصل تجاوزت تجدید باد !...
ما را در سایت هر فصل تجاوزت تجدید باد ! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : eablomofa بازدید : 132 تاريخ : سه شنبه 26 بهمن 1395 ساعت: 4:23

  این روزها این بیت ورد زبانم شده : چنان خشکسالی شد اندر دمشق    که یاران فراموش کردند عشق  و با پوست و جان این گفتار شیخ اجل را و این همه نسیان و فراموشی را درک و احساس می کنم . هر فصل تجاوزت تجدید باد !...
ما را در سایت هر فصل تجاوزت تجدید باد ! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : eablomofa بازدید : 137 تاريخ : سه شنبه 26 بهمن 1395 ساعت: 4:23

  بعد از چند ماه که از اسباب کشی می گذره، امشب نشستم به تماشای کتابخانه ی شخصی. سعی کردم با این دو چشمی که رفته رفته سو و قوتش رو هم داره از دست می ده کتاب ها رو کمی مرتب کنم ـ تاکید می کنم فقط کمی ـ و هر چه بیشتر نگاه شان کردم بیشتربه این نتیجه ی وحشتناک رسیدم که هیچ چیز از آن ها نمی دونم . متن ها  و داستان ها و شخصیت هاشون از ذهنم فرار کرده بودند. من مانده بودم و تعدادی اسامی روی جلد که باید بر اساس موضوع و ملیت و سایر مشخصه ها مرتب می شدند.   اما از جهتی دیگر که نگاه می کنم خوش بحالم می شه. حالا من یک کتابخانه ی پرپیمانه دارم که هیچکدومشون رو هنوز نخوندم. پس حالا حالاها سر گرمه ! ـ باز اینجا تاکید کنم " سرم گرمه " نه اونجایی که عمو یادگار می گه . هر فصل تجاوزت تجدید باد !...
ما را در سایت هر فصل تجاوزت تجدید باد ! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : eablomofa بازدید : 120 تاريخ : سه شنبه 26 بهمن 1395 ساعت: 4:23

بزرگ مردا که تو بودی !

چه بازی ها که با نام و نشانت می کنند !

افسوس!

هر فصل تجاوزت تجدید باد !...
ما را در سایت هر فصل تجاوزت تجدید باد ! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : eablomofa بازدید : 117 تاريخ : سه شنبه 26 بهمن 1395 ساعت: 4:23

  دنیا جای عجیبی ست . بخصوص برای ما آدم هایی که برنامه ی درست و حسابی برای زندگی مان نداریم و به قول معروف یلخی ( آبلومویسمی ) زندگی می کنیم. آنقدر عجیب که گاه کارمان به جایی و راهی می کشد که خودمان هم دچار بهت و تعجب می شویم و با تردید می پرسیم : ما کجا اینجا کجا ؟!   الان من جایی ایستاده ام که شاید باید خیلی پیشتر از این در این راه قدم می گذاشتم و ادامه اش می دادم. اما مُدام بیراهه رفته ام. بیراهه و بیراهه ...    دوباره از صفر شروع کرده ام و افقی نامعلوم پیش رویم است. اما هنوز کتاب هایم با من هستند .... هر فصل تجاوزت تجدید باد !...
ما را در سایت هر فصل تجاوزت تجدید باد ! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : eablomofa بازدید : 123 تاريخ : سه شنبه 26 بهمن 1395 ساعت: 4:23

   این کار جدیدی که شروع کرده ام کار بوداریِ ! مثل کار قبلی نیست که همه چیز را در محل کار می گذاشتم و می آمدم بیرون. امروز ظهر که رفتم دنبال آقای پسر جلوی مدرسه، تا نشست تو ماشین گفت: « بابا بوی چوب می دی ! »

  بعد کلی این شاخه و آن شاخه پریدن گرویدیم به پیشه ی عیسای ناصری ! خدایا آخر عاقبت مان را ختم به خیر بگردان !

هر فصل تجاوزت تجدید باد !...
ما را در سایت هر فصل تجاوزت تجدید باد ! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : eablomofa بازدید : 143 تاريخ : سه شنبه 26 بهمن 1395 ساعت: 4:23

  هوا سرد و بارانی ست. به همین خاطر هم کسی تو کوچه پلاس نیست. کره کره را می دهم بالا و در تنهایی و ابزار و قطعات چوب گم می شوم. سال ها دور مانده بودم از این تنهایی و سکوت و کشمکش ذهنی برای یافتن راه حلی برای شکل دهی بهتر به سازه ی چوبی و ساختن و پرداختن. و گهگاه ایستادن و تماشا کردنِ دست سازه ای که آرام آرام قطعاتش پیوند می خورند و شکل می گیرند. لذت عجیبی دارد این ساختن و خلق کردن. چه دور مانده بودم از این همه لذت.  این لذت وافر با داشتن این یکی تکمیل تر هم می شود : هر فصل تجاوزت تجدید باد !...
ما را در سایت هر فصل تجاوزت تجدید باد ! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : eablomofa بازدید : 138 تاريخ : سه شنبه 26 بهمن 1395 ساعت: 4:23

+ یک عکس قدیمی  بر روی بدنه ی سیمانی پل انزلی ـ کنار بساط ماهی فروشان ـ که شاید قدمتش به همان ماه های اولیه انقلاب برگردد. حین کوچه گردی ها همراه عزیزی، یادآوری و نشانم داد.

هر فصل تجاوزت تجدید باد !...
ما را در سایت هر فصل تجاوزت تجدید باد ! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : eablomofa بازدید : 132 تاريخ : سه شنبه 26 بهمن 1395 ساعت: 4:23

  صورتم را خیلی وقت ها با سیلی سرخ نگه داشته ام، اما بورانی که امشب از سمت دریا می وزید اجازه نمی داد سرم را بالا بگیرم. دانه های برف مثل یک مُشت سوزن می پاشید توی چشمهام. دندان هایم را به هم می فشُردم و مسیر خانه را طی می کردم. بسته ی قهوه ای که توی جیبم بود وسوسه ای بود که گام هایم را تُندتر کنم.   کنار اجاق ایستاده ام. بوران پشت پنجره زوزه می کشد و من خیره مانده ام به حباب های ریز قهوه که آرام آرام بالا می آیند ... هر فصل تجاوزت تجدید باد !...
ما را در سایت هر فصل تجاوزت تجدید باد ! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : eablomofa بازدید : 128 تاريخ : سه شنبه 26 بهمن 1395 ساعت: 4:23

  چند شب است که می خواهم مطلبی بنویسم. اما وقتی موعدش می رسد فراموشی همه چیز را با خودش می برد. بهمن خوب می دانست که پیر شده ام وقتی آن سررسید کوچک و قشنگ را برایم هدیه آورد و با تاکید گفت: برای یادداشت ایده و مطلب خوب است ...

هر فصل تجاوزت تجدید باد !...
ما را در سایت هر فصل تجاوزت تجدید باد ! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : eablomofa بازدید : 131 تاريخ : سه شنبه 26 بهمن 1395 ساعت: 4:23